سه شنبه ۱۷ فروردين ۹۵
تنه دختر داغ بود
درد داشت 
♥ اما توی دلش آرامش بود♥ ،،، 
♠ آرامش اینکه با عشقش خوابیده♠ ! ! ! 
پسرنفس نفس زنان کنار دختره دراز کشیده بود. . . 
دختر پیشونیه پسر رو بوسید ، 
و دست لرزونشو به میله تخت گرفت و لبه تخت نشست ! ! ! 
دختر درد داشت 
اما حس خوبی توی دلش بود . . . 
دردش روی لباش ، به لبخند تبدیل میشد ... 
دستشو دراز کرد که از روی زمین لباساشو برداره و بپوشه ،،، 
که یک دفعه دست پسر رو روی شونش حس کرد . . . 
دختر فقط ی جمله شنید ! ! ! 
کجا لاشی ؟! لباساتو نپوش ،،، رفیقمم هست... 
هـــــــــــه کی ب کی میگه لاشــــــــــــی 
